بعضی وقتها تزریقاتچی روز شلوغ و پرکاری دارد و تا 2 بامداد در خدمت بیماران است. در یکی از همین روزها، اول صبح اطلاع میدهند که خانمی نیاز شدید به دارو و تزریقات دارد.
پدری پریشان و آشفتهحال صبح زود به مؤسسهٔ محسنین مراجعه میکند؛ دخترش پس از 10 روز مقاومت در برابر کرونا دیگر توان ندارد و نفسش به شماره افتاده است؛ او به سختی نفس میکشد. پدر که تازه از زندان آمده دخترش را برای درمان از روستا به شهر میآورد.
موسسۀ محسنین، رسیدگی به این بیمار را در اولویت قرار میدهد و یکی از کارکنانش کپسول اکسیژن را برای بیمار میبرد و تزریقاتچی نیز داورهای مورد نیاز را تهیه میکند و به منزل بیمار در حاشیۀ شهر میرود.
پس از اینکه کپسول اکسیژن را برایش راه میاندازند، همسرِ تزریقاتچی با داروها به داخل خانه میرود و به بیمار رسیدگی میکند.
پدر مضطرب و بیتاب در حیاط قدم میزند، نمیتواند بنشیند و آرام بگیرد، و نمیتواند داخل خانه برود و جگرگوشهاش را در آن حال ببیند.
همسرِ تزریقاتچی با غم و اندوه از خانه بیرون میآید؛ او صحنۀ غمانگیزی را دیده است؛ مادر 23 سالهای که در بستر بیماری است و 3 فرزند کوچک دوربرش ایستادهاند؛ مادر برای زندهماندن بهسختی نفس میکشد و فرزندان نظارهگر درد و رنج مادر هستند!
دیدگاهتان را بنویسید