«أَو إِطۡعَٰمٌ فِي يَومٖ ذِي مَسۡغَبَة؛ و طعام دادن در روز قحطى و گرسنگى.»
تغذیه مردم، در روزگار گرفتارى آنان به گرسنگىِ رنج آور، خواسته خداوند از ثروتمندان است.
تزریقاتچی که به لطف خداوند و با حمایت موسسۀ خیریهٔ محسنین همچنان در حال خدمترسانی به مردم شهر زاهدان است، شبی صحنۀ عجیبی مشاهده میکند.
طبق معمول تزریقاتچی با همسرش در شهر به خدمترسانی مشغول است که پیامی از طرف مؤسسه میآید و آدرس بیماری را در خیابان عمار میدهد؛ ساعت 11 شب است.
تزریقاتچی به سمت خیابان عمار میرود و به شمارۀ بیمار تماس میگیرد؛ مادری پریشانحال جواب میدهد، اما این مادر به خوبی نمیتواند آدرس دقیق بدهد، پدر خانواده گوشی را بر میدارد، با صدایی گرفته آدرس میدهد، اما بازهم آدرس دقیق نیست. تزریقاتچی خودش را به محدودۀ همان آدرس میرساند، میبیند پیرمردی کمجثه و ناتوان سرکوچه ایستاده است. بیماریِ دختر، این پدر را نگران کرده و او را این وقت شب سر کوچه کشانده است. دنبال پیرمرد راه میافتند تا به خانه میرسند. همسر تزریقاتچی همراه با دارو برای انجام خدمات به داخل خانه میورد. مادرِ بیمار میگوید: این پیرمرد کارگر سر فلکه است، چند روزه سر فلکه میرود اما کار گیرش نمیآید و دست خالی برمیگردد. ما در خانه هیچی برای خوردن نداریم! امروز پرسوجو کردم و شماره مؤسسه را پیدا کردم. الان که شما زنگ زدید، ذوقزده شدم، فکر نمیکردم شما امشب بیایید. از خوشحالی زیاد پیرمرد را از خواب بیدار کردم که بلند شو مرد که از طرف مؤسسه برای دخترمان داور آوردند و او سراسیمه خودش را سر کوچه رساند تا شما را راهنمایی کند.
همسر تزریقاتچی پس از ارائۀ خدمات از خانه بیرون میآید و پیرمرد و پیرزن نیز برای تشکر تا دم در میآیند و دست به دعا برمیدارند.
فردای آن روز تزریقاتچی گزارش وضعیت این خانواده را به مؤسسه میدهد و سبد غذایی برایشان تحویل میگیرد و شب دوباره به خانۀ آنها میرود و سبد غذایی را به آنها تحویل میدهد؛ پیرمرد و پیرزن چنان خوشحال میشوند که سر از پا نمیشناسند، پابرهنه بیرون میآیند و ترزیقاتچی و همسرش را بدرقه میکنند.
یک هفته بعد دوباره تزریقاتچی از مؤسسه مقداری گوشت قرمز برای آن خانواده تحویل میگیرد و شب هنگام به خانه آنها میرود، وقتی گوشت را تحویل مادر میدهد، میگوید: خدا خیرتان دهد، دختر بیمارم امروز مادر شده است، گوشتی نداشتم برایش بپزم، این روزی اوست که شما آوردید! خدایا شکرت!
تزریقاتچی و همسرش ارزش و اهمیت اطعام در ایام گرسنگی و سختی را در این ماجرا بهوضوح مشاهده میکنند.
آن شب با سیرشدن آن گرسنگان، رحمت خدا بهجوش آمد، خدا خودش میداند که آن شب چه رحمتها و برکتها و چه خیرات کثیری بر خیّرین نازل کرد.
دیدگاهتان را بنویسید