بعنوان نماینده ی موسسه خیریه محسنین افطار امروز شانزدهم رمضان را مهمان مردم دریادل جنگلوک و آشیانه های برپا شده در خیمه های سپیدی شدم که قدم زدن در میان آن دل را به صحرای عرفات و چادرهای حجاج می برد.
حجی از جنس طواف دلهای داغ دیده از آتش فقر.
پس از وارد کردن آمار و اطلاعات اولین خیمه چشمم به مرد همیشه در صحنه؛ حافظ محمد عثمان بلیده ای می افتد و همراه او به چادرش میروم! آری مردی که پیشوایش عمر فاروق باشد اینگونه زندگی می کند.
روزی در چادرهای سیل زدگان و روزی در خیمه های جنگلوک سوخته در آتش!
او هم این روزها تصمیم گرفته مشکلات مردم جنگلوک را لمس کند و چادرش را در کنار چادرهای آنان برپا ساخته؛ بایک تفاوت؛ چادر او پنکه ندارد!
پس از مشورت با ایشان خیمه به خیمه سراغ آسیب دیدگان و مالباختگان جنگلوک میروم (اگر بتوان کپر و وسایل ضروری زندگی را مال نامید) پای صحبتشان مینشینم و نیازهایشان را مینویسم،
نیازهای آنان خیلی پیچیده نیست:
کفش! چون پا لخت از آتش فرار کرده اند،
لباس! چون همین یکی به تن شان مانده،
پتو، بالش، زیرانداز، تشک، ظرف و دیگ و استکان و هرآنچه میتواند در یک خانه باشد و در آتش سوخت.
و سه نیاز اساسی در گرمای طاقت فرسای چابهار:
سرپناه!
کولرگازی
یخچال.
نداشتن این سه چیز در چابهار با نداشتن آن در دیگر شهرها و استان ها تفاوتی معنادار در تحمل شرایط و زنده مانی بجای زندگی ایجاد می کند.
کوچه خیمه ی سوخته دلان جنگلوک با خرمای مضافتی که در گوشه چادر قرار گرفته میزبان افطار من است! چه افطاری!! چه سخاوت و صمیمیتی، چه مردم خوبی!
براستی چرا مردمی به این خوبی باید جنگلشان در دل شهر محاصره شده و نهایتا بسوزد و دار و ندارشان از بین برود؟
بهرحال شکر خدا را بجا می آورم که در بلوچستان هرچقدر کمبود امکانات مادی بیداد می کند درعوض معنویات رنگ نباخته و امید است با کمک مردم و آمار دقیقی که از تعداد افراد خانوار، زن و مرد و کودک و نیازمندی هایشان بدست آورده ام خیمه های با صفا و پر از نداشته هایشان را ترک گویم تا فردا اگر روزی دیگر برایمان مهلت شد بخشی از این نیاز ها را برطرف کنیم.
[…] جنگلوک، جنگلی در دل شهر […]