محمدرضا شه بخش در جریان حادثه تیراندازی مسجد جامع مکی زاهدان در سال 1372 مصدوم شد.
هیئتی از موسسه خیریه محسنین زاهدان جهت عیادت و مشاهده وضعیت فعلی محمدرضا شه بخش به منزل ایشان رفته و جویای حال ایشان شدند.
با ورود به حیاط متوجه میشویم که این منزل همانند منازل بقیه افراد تهیدست در چند مرحله ساختهشده و به بخشهای مجزایی تقسیم میشود. به اتاقی در یک گوشه راهنمایی میشویم. محمدرضا روی تخت قرار دارد و نمیتواند از جایش بلند شود. بعد از سلام و احوالپرسی بهپای صحبت محمدرضا مینشینیم. او شخصی است خوشمشرب و خوشصحبت که هر چند نمیتواند بنشیند اما به احترام میهمان نیم خیز شده است. اصرار ما برای دراز کشیدن او فایده ندارد و او مطابق آداب میهمان در حد توان خود رفتار میکند. روحیه او چنان عالی است که گویی هرگز چنین حادثهای برایش نیفتاده است و در لابهلای صحبتهایش شکر خدای را بجا میآورد.
محمدرضا میگوید: بهمن سال 72 که حادثه مسجد جامع مکی زاهدان اتفاق افتاد من هم مصدوم شدم. داشتم به خانه خالهام میرفتم که متوجه شلوغی در مسجد شدم، به سمت حوزه رفتم و مدتی در آنجا ماندم سپس به سمت خانه خالهام حرکت کردم که تیراندازیها شروع شد؛ یک تیر به تانکری که در کنار قرار داشت برخورد کرد و بعد از کمانه کردن به کمرم اصابت کرد.
بعد از آن چند تیر مستقیماً به کمرم اصابت نمود؛ بعد از اصابت گلوله فرزندان شهید حاجی نعیم من را به داخل خانه بردند، اول گمان کردند که من هم همانند پدرشان دار فانی را وداع میگویم. بعد از رسیدن به بیمارستان سه روز بیهوش بودم. جراحیهای زیادی بر روی من انجام شد. از قفسه سینه تا شکمم دریده شده بود و چند تا از دندههایم شکسته بود.
25 روز در بیمارستان بستری شدم؛ بعدازآن تا شش ماه بدنم در گچ قرار داشت؛ از آن زمان تاکنون فلج هستم و امیدی به بازگشت پاهایم نیست. در این دوران با گرفتار شدن به زخم بستر مشکلات زیادی را گذراندم. چندین بار زیر تیغ جراحی رفتم، بااینکه پاهایم فلج است و هیچ حسی ندارد اما همیشه درد میکنند، مجبورم همیشه مسکن بخورم، دچار پوکی استخوان شدید هستم.
در این هنگام مادر محمدرضا شروع به سخن کرد و گفت فقط در سال 1373 هزینه شستشو و استریلهای محمدرضا یک میلیون و دویست هزار تومان شد. از آن سال تا امروز خودم بچهام را تر و خشک میکنم. اما اکنون ناتوان شده و دچار دیسک کمر هستم، چشمانم هم کم سو شده و دید خوبی ندارم، اگر خدا بخواهد طی چند روز آینده چشمانم را عمل میکنم.
محمدرضا میگوید: بهزیستی از من حمایت کرد و برای من هزینه ماهیانه ناچیزی در نظر گرفت و من را بیمه نمود، هلالاحمر یک ویلچر به من داد که خیلی بهکارم میآید، تیم پزشکی بهزیستی هرماه یک بار به من سر میزند و سلامت من را زیر نظر دارد اما نمیدانم چرا سه ماه است که نیامدهاند.
از محمدرضا میپرسیم که در خانه حوصلهاش سر نمیرود، آیا در شهر میگردد؟ او میگوید: کسی که بیست و اندی سال توی بستر باشد دلش برای راه رفتن تنگ میشود.
دل من برای راه رفتن تنگشده است.
دلم میخواهد بیرون بروم اما به خاطر وضعیت جسمی ممکن نیست، هر سه هفته یکبار با ویلچر بیرون میروم، روزی که بیرون بروم زخمهای بسترم آبله میشود و چند روز اذیت میکند به همین خاطر زیاد بیرون نمیروم، ضمناً به خاطر پوکی استخوان با بیرون رفتن احتمال مصدومیت شدیدتر میشود.
نکتهای که برای ما خیلی جالب بود این است که در هر جای ممکن در صحبتهایش شکر میگوید و نام الله را به زبان میآورد. یکی از همکاران میگوید این خیلی خوب که همیشه شکر میگویی. محمدرضا در پاسخ میگوید: «شکر یک نعمت است. شکر درواقع صبر است. با گفتن شکر آدمی نیرو میگیرد و در برابر مصائب مقاوم و صبور میشود».
نکته جالب دیگری که در سخنانش یافتیم این است که هرگز از کسی گلایه نکرد، فقط از افرادی نام میبرد که به او کمک کردهاند. اسامی پزشکانی را که با او همکاری کردهاند به خوبی به یاد دارد و از آنان به نیکی یادکرده و در حقشان دعای خیر میکند. از برادرانی نام میبرد که دارای یک مغازه لوازم پزشکی هستند و در طول این سالهای متمادی برای تهیه وسایل پزشکی به او کمک کردهاند.
از او میپرسم اکنون نیازهای اساسی او چیست؟ در جواب میگوید: در این سالها تشک خوبی نداشتهام به همین خاطر بستر مرا اذیت میکند.
گرما در راه است نداشتن کولر من را بسیار آزار میدهد، سال گذشته گرما من را بسیار اذیت کرد.
ویلچری که از آن استفاده میکنم برایم کوچکشده و درعینحال خرابشده است، پنبه، گاز استریل، سرم نمکی، کیسه و چسب از نیازهای روزمره من است.
با یک نگاه ساده میشد فهمید که نیازهای اساسی خیلی بیشتر از اینها است اما در خواستن نیز قناعت را پیشه کرده است، کمکم از او اجازه مرخصی میگیریم تا بتواند استراحت کند.
در حالی منزل او را ترک میکنیم ذهنمان پر از آشوب و افکار گوناگون است، آیا واقعاً چنین افرادی در زمانه دوران ما زندگی میکنند؟ آیا ما نیز بهمانند او شاکر هستیم؟ سال گذشته که از گرمای هوای زاهدان به کولر پناه میبردم و از گرمای هوا شکایت میکردم، آیا فکر میکردم که افرادی هستند که نه تنها کولری از خود ندارند بلکه پای رفتن تا کولری دیگر را ندارند؟ و مهمتر از همه: آیا ما در برابر محمدرضا و محمدرضاهای دیگر که گمنام درون خانه خود هستند مسئولیتی داریم؟
خیرین محترم میتوانند با واریز کمکهای خود به شماره کارتبانکی آقای محمدرضا شه بخش که در ذیل ذکر میشود، گامی در راستای رفع مشکلات او بردارند.
بانک رفاه: 5894631525203584
بانک ملت: 6104337989646060
اجر نیکوکاران با خداوند.
ان الله مع الصابرین